ترس و لرز

 

کتاب ترس و لرز نوشته‌ی «غلامحسین ساعدی»، رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس نام‌آشنای معاصر است.

غلامحسین ساعدی از زمرۀ نویسندگانی است که شیوۀ داستان‌نویسی اقلیمی یا بومی را تجربه کرده و خوب از عهده آن برآمده است. این نویسندۀ برجسته، با سفر به مناطق مختلف حاشیه‌ای کشور از جمله جنوب ایران، توانست آثاری ارزشمند در ردیف ادبیات اقلیمی از خود به یادگار گذارد.

این مجموعه، شش داستان بدون عنوان را دربردارد که هر کدام با حادثه ای غریب و وهم‌آلود و ترس‌آور پیوند خورده‌اند. این داستان‌ها که مجموعه داستانی به‌هم‌پیوسته را تشکیل داده‌‌اند، در فضای روستایی از سواحل جنوبی ایران روایت می‌شوند.

کتاب ترس و لرز، از جمله کتاب‌های غلامحسین ساعدی است که در سال ۱۳۴۷ به نگارش درآمده است. این داستان در شش قطعۀ کوتاه پیوسته و در مورد مردم جنوب کشور نوشته شده است. با خواندن این اثر، می‌توان با آداب و رسوم، فرهنگ، عقاید و روحیۀ مردم آن دیار آشنا شد. همان‌طور که از نام داستان برمی‌آید، محتوای آن سراسر وحشت، ترس، بیماری و فقر است. رواج خرافات در بین مردم در سراسر داستان مشاهده می‌شود. در واقع، تصویری که ساعدی از مردمان جنوب می‌آفریند، تصویر مردمانی ساده‌دل و در عین حال قانع و مهمان‌نواز است اما در عین حال در موقعیت‌های مختلف، زمینه برای بروز اخلاقیات منفی شخصیت‌ها فراهم می‌آید.

این داستان‌ها، دارای ساختاری واقع‌گرا، معماگونه و رمزآلود است که با ترس و وهم توأم شده است. بیان واقعیت‌ها در لفافه‌هایی از ابهام و پیچیدگی و پدیده‌های شگفت‌آوری همچون «سیاه»، فردی با شخصیت مبهم که اهالی او به نحوست و شومی و بدیمنی متهم می‌کنند، آوارگی و بیقراری کودک ناشناخته و عجیب و غریب، ردپای رئالیسم جادویی را در این داستان‌ها به خوبی نشان می‌دهد.

ژرف ساخت داستان‌های کتاب ترس و لرز، روان‌شناسانه است. ساعدی با برجسته کرن نقاط روانی افراد، سعی دارد فرجام داستان‌ها را نتیجۀ مستقیم واکنش‌های روانی شخصیت‌ها در برابر حوادث قرار دهد. «خرافات» کانون فشارهای غیر‌مستقیم روانی در اهالی آبادی است که همیشه بر عقاید درست مذهبی غالب است. آموزه‌های اخلاقی در هر سه داستان، به خوبی لمس می‌شود.

 

 

 

برشی از کتاب

 

آفتاب وسط روز بود که سالم احمد از خواب بیدار شد. هوا دم کرده بود و عوض خنکی اول صبح، گرمای شدیدی از سوراخی سقف بادگیر به داخل اتاق می ریخت. سالم احمد بلند شد و لنگوته اش را از کنار دیوار برداشت و دور سر پیچید و رفت توی تن شوری و سطل ها را برداشت و آمد روی ایوان. چند لحظه ای منتظر شد تا به روشنایی تند ظهر عادت کند و بعد سطل ها را زمین گذاشت و دوچرخه اش را که به درخت کنار تکیه داده بود، آورد توی سایه. طناب پشت بند دوچرخه را باز کرد و سطل ها را به ترک دوچرخه بست و کفش های چوبی اش را پوشید و در حالی که دوچرخه را با دست راه می برد، از حاشیه ایوان به طرف بیرون راه افتاد. همین طور که می رفت نیمتنه ف دوچرخه و پاهای خودش را در شیشه های تاریک اتاق های زمستانی تماشا می کرد.

 

شما میتوانید کتاب الکترونیکی ترس و لرز را در اپسیلون مطالعه کنید.

دانلود کتاب ترس و لرز